سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه

چشای بارونی

کجای جاده رو خلاف قانون بشریت رفتم که این طور جریمه شدم؟!
من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من؟! منی که با تمام امید آرزو
داشتم وارد اجتماع میشدم و یه عالمه تو ذهنم طرح و ایده و نظر نو
بود... چی شد؟؟ چی شدم؟؟ تا اومدم عاشق بشم گفتن که هوس بازیه
بچه تو از عشق چی میدونی... گفتم حتما همه راس میگن و من
عادت رو با عشق اشتباه گرفتم؛اومدم قلم بردارم بنویسم گفتن هدف و
قصد خاصی داره و از یه جایی خط میگیره،گفتم اشکال نداره آدم
تو دودیّت ها ستاره میشه؛تا اومدم دور و برم رو بشناسم، دیدم دیگه
ازم چیزی باقی نذاشتن و تیکه تیکه ی وجودم رو واسه خودشون
ورداشتن؛خواستم از خودم دفاع کنم دیدم قاضی و شاکی و وکیل و
همه با هم جورن و من ناخواسته متهم شدم،گفتم باشه مجازاتش رو
میکشم بالاخره این مجازات درسته نا حقه ولی بالاخره تقاص ندونم
کاری های خودمه،پس تحمّلش میکنم؛اگه دقت کرده باشین تو متن
های قبلم یه کوچولو کفر مانند مینوشتم،البته کفر نبود،فقط چالش
هایی بود که بایستی درمورد بعضی موارد پیش میاوردم؛وگرنه
جز خدا کیرو دارم؟! خدایی که هیچ جا نیست ولی هست؛جسم
نیست ولی وجود داره،گوش نداره ولی میشنوه،دل نداره ولی
دوس داره،عقل نداره ولی عاقله... من چند وقتایی بود کلا
افسرده مانند شده بودم و از مدرسه میومدم خونه و هی خواب
و آهنگ و فیلم و دوباره روز از نو شروع میشد ولی راس میگن
آدم وقتی از همه کس و همه جا می بره فقط خدا رو داره که
شاهد لحظات سختشه؛به قول استاد گیتارم عزیزم رفیقم علی
جان :آدم باید با هر چیزی که خوش میشه و آروم میگیره سمت
اون بره،چه با خوردن مشروب،چه با نماز،چه با کارای فساد
چه با مسجد رفتن ،چه با گیتار زدن چه با قاری قرآن شدن...
بهشت و جهنمی وجود نداره بخدا،بهشت خوده تویی،جهنمم
خود تویی،اگه به خلق خدا کمک کنی و دلت و وجدانت ازت
راضی باشه بهشتی هستی اگه نه هم که جهنمی؛کی گفته فلان کار
گناهه،کی گفته حرامه... مگه طرف خدا س که دستور میده؟؟؟
مگه از خرطوم فیل افتاده؟؟ خدا به منم دل داده به تو أم
خدا به منم عقل داده به تو أم،پس چیه تو از من سر تره که
به خودت مینازی؟؟؟ من کافرم؟ اخیه م؟ مطرب م؟موسیقی
حرامه؟هه... باشه!! نه بخدا نه به پیر نه به پیغمبر خدایی
نیست جز برای سعادت شما،خدایی نیس جز رستگاریه شما
خدایی نیس جز سیریه شکم بچه های پایین شهر،خدا
اینه... نه اینکه هی بگه حرامه مکروهه و... بهشت هم
خوده ما آدماییم،جهنمم خودمونیم...
خیلی سخته دور و برت میلیون ها آدم باشه ولی حس کنی
همین الانه که از تنهایی دق کنی؛پس میرم سراغ چیزایی
که باهاش آروم میشم و آرومم میکنه کاری هم ندارم خلاف
شرعه و گناهه و... خب موسیقی گناهه؟ پس برین اساس
من دلم میخواد کافر ترین فرد باشم؛چون جرمم اینه با موسیقی
آروم میشم؛من مینویسم شب ها و با خود نویسی که 6سال هستش
که یار شب هامه. البته 1سالی میشه که با دست چپم مینویسم(کنایه)
درسته با دست چپم مینویسم ولی خدا رو گواه میگیرم دستم
رنگی نداره و فقط یه قلم ساده با جوهری روان داره...(کنایه)
من بعد از خود کشی رفیقم یه کوچولو دپرس شده بودم و خیلی
تند تر از سابق مینوشتم ولی داشت احساسم به منطقم غلبه میکرد
پس یک ماه کلا دیگه ننوشتم تا طرز فکرم حس انتقام جویانه نباشه
و با دلی صاف بنویسم؛این روزا دیگه با بابام اینا زندگی نمیکنم
و کلا واحد خونه رو عوض کردم یه پسر 17 ساله با یه خونه چند
متری با یه بخاری و رخت خواب و ال ای دی و بیش از صد تا
کتاب تنها زندگی میکنم،درسته سخته ولی آدمای تنها روحشون
بزرگ به بار میاد چون هی با خدای خودشون حرف میزنن...
خیلی حال میده وقتی چندین روز کسی بهت اس ام اس نده و
یهو وقتی صدای اس ام اس گوشیت بیاد بپری روشو و بخوای
بخونیش یهو ببینی شماره ی 8282 هستش از طرف ایرانسل!!!
از فحش ناموسی بد تره واسه آدم تنها!!! شبا تا ساعت 12 درس
میخونم و بعدش تا ساعت 1و نیم بامداد گیتار تمرین میکنم تو سکوت
کامل صبح بیدار میشم و بعد از خوندن نماز صبح و باز گیتار زنی
یه کم شهرام شکوهی و مهستی گوش میدم تو ال ای دی م
و بعدش راهی مدرسه میشم... هر روز برنامه ی زندگی م
اینه... آدمی که هیچ کس نبود با اینکه همه کس بود...
سایه ای در سایه ی یک سایه!!!یعنی چی؟

تازه دیدم که دل دارم بستمش

 

نایت اسکین

 


نوشته شده در دوشنبه 91/12/14ساعت 11:59 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

خودِ تو میدونی که من به قلبت ذره ای بدی نکردم
تو در جوابم چه ضربه ای زدی
تو ضربه میزنی به اون دلی که عاشقانهدوست داشتن
بهت قول میداد همه جوره باشه قانع
بمونه یادت اینو که من تنها راز دار تو بودم

ولی چه کردی با یه تازه واردیعنی چی؟
ولی بدون اینو میبخشمت واسه کارت
فقط تنهام بذار با این قلب پاره پارهدلم شکست
وقتی میدیدم اینو که واسه عشق دیدن ازت
فقط دارم همش بهت رشوه میدمبووووس
 

قصه ی خیانت...

وقتی دیدم که پای تلفن تو سرت گرمه <=> صدات زدم ولی عشقت دیگه کرت کرده
نه به اولین بار و حرفای دلنشینت <=> نه به اینکه باعث شدی دل به گل بشینه
نمیدونم من جواب کدوم نوازشو <=> با بدی دادم باید ببینم تقاصشو
باورم نشد تو وقتی کردی خیانت به قلبم <=> که من فقط با تعجب به قیافت بخندم
خنده های پر از درد و تلخ و بد تر از اشک <=> که من درای قلبم رو تا قیامت ببندم
بذار بهت بگم دلم شد تو چه قسمتی تاریک <=> وقتی پرسیدن تو با فلانی چه نسبتی داری
گفتم همسفر راهم همینه <=> بترکه چشمایی که ما رو با هم نبینه
ولی به قلب و وجودم اومد فشار بی ثمر <=> وقتی دیدم با چشمک به هم اشاره میزدن
با نگاه میگفتن ابله بسته دیگه <=> بسته اون الان دستش تو دست کس دیگه
کاش خودت میگفتی نه از یه غریبه ببینم <=> و پای عزای خیانت و فریبت بشینم
تصور اینکه با اونی مثل خوره یکسره <=> تو وجودمه منتظرم این دوره بگذره
با تو بودن شد برام تنها رویای پوچی که <=> الان تنها کابوس من تو این دنیای کوچیکه
شدم مثل اون مورچه ای که توی لونه خواب بود <=> دو قطره آب دید و گفت وای دنیا رو آب برد
اینو میدونم حس من با تو فردایی نداره <=> الان دیگه واسه من بهتر از هر راهی فراره
دیگه عشق توی وجودم هیچ معنایی نداره <=> دیگه نمیخوام کسی منو از تنهایی دراره
اینو میدونم حس من با تو فردایی نداره <=> الان دیگه واسه من بهتر از هر راهی فراره
دیگه عشق توی وجودم هیچ معنایی نداره <=> دیگه نمیخوام کسی منو از تنهایی دراره

دیگه نمیخواد کسی منو از تنهایی درارهدلم شکست

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/11/16ساعت 7:30 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

............

با تمام ِ وجود غمگینم ، مثل ِ وقتی که زن نمی سازه

مثل ِ وقتی که دوست می میره ،مثل ِ وقتی که تیم می بازه

با تمام ِ وجود غمگینم ،مثل ِ اوقات ِ تلخ ِ تنهایی
 
با تمام ِ وجود غمگینم ،لول ِ تریاک زیر ِ این تخته

دست و پاهامو با طناب نبند ،ترک ِ اعتیاد واقعا سخته

با تمام ِ وجود غمگینم ،مرگ، جزئی ازآرزوم شده

بهتره، شعرمو شروع کنم ،بازسیگار ِ من تموم شده

با تمام ِ وجود غمگینم ،شادی ام مال ِ سالها قبله

چشم ِ باز ایستاده می خوابم ،مثل ِ اسبی که توی اسطبله

با تمام ِ وجود غمگینم ،کشورم نفت به جهان می ده

شهرونداش مثل سربازن ،همه چی بوی پادگان می ده

با تمام ِ وجود غمگینم ،تشنه ام، مثل ِ فیل ِ بی خرطوم

رو سرابم دقیق شه چشمام، عاج ِ من خرد می شه با باتوم

با تمام ِ وجود غمگینم ،حق ِ آزادیم انتزاعی شد

وای هفتاد میلیون مثه من... درد ِ شخصیم ،اجتماعی شد

sh


نوشته شده در سه شنبه 91/11/10ساعت 5:53 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

بالاخره یک سال گذشت...تنها دلخوشیم تولدت مبارکگل تقدیم شما...

قلمی تند...

 

اینم 117 مین پست و مطلب وبم... این یه سال رو طوری تنظیم کرده بودم که به مناسبت شماره ی مورد علاقه م یعنی 17 دقیقا 117 مورد مطلب بذارم وبم... خوشحالم که تو مطلب 117 وبم واسه تنها یاورم تولد میگیرم... فرق بین عشق و دوست داشتن جونـــــــــــم تولــــــــــــــــدت مبارک... امیدوارم پایدار و استوار باشی و قلم ت رو نشکونن!!!

این آهنگ جدید وبم به مناسبت روز تولد وبم هستش و برای اولین بار آهنگ شاد تو وبم گذاشتم...و ازون جایی که من کلا آهنگ شاد گوش نمیدم و فقط از یه آهنگ ازین قبیل دوس دارم که خیلی به دلم میشینه...اسم آهنگ:من با تو هستم با صدای امیر یگانه... به مناسبت تولد وبم تقدیم به شما...

پارسال دقیقا همین روز یعنی 8 بهمن بود که از نوشتنه دفتر خاطرات و نوشتن دفتر دلنوشته هام خسته شده بودم و تصمیم یه وبلاگ درست کنم،یه وبلاگی که در بر دارنده ی تمام دلتنگی ها و دلنوشته هام باشه؛اولش نگاه خیلی ادبی تری داشتم و اگه تو آرشیوم نوشته های اولیه م رو بخونین متوجه میشین که قبلا ها از کتاب ها و نوشته های استاد شریعتی و استاد مطهری گلچین میکردم و تایپ میکردم واسه وبم،ولی وقتی عید از مسافرت برگشتیم گفتم اینطوری وبم کسل کننده میشه و اون روزا 20-25نفر روزانه بازدیدکننده داشتم،تصمیم گرفتم روز 23فروردین 91 مطلب:کاش آستارا نمیرفتم رو تو وبم بذارم یه مطلبی در مورد تابستون سال90 و خاطراتم و داستانم با نسترن بودش،وقتی هرکی اومد وبم و این داستان رو خوند،نمیدونم چرا شیفته ی وبم شد!! شاید واسه این بود که کاملا صادقانه نوشته بودمش؛و اینطوری این داستانم که خلاصه ی رمانم بود سکوی پرتابی واسم شد و اون روزا وبم که یه وب ادبی و فلسفی بعد ازین مطلب،یه بعد دیگه ای پیدا کرد بعد عاطفی؛و متقابلا چون ابعاد وبم گسترده تر شده بود بازدیدکننده ها هم افزایش پیدا کردن و بطور میانگین بازدیدکننده هام به 80-90 رسید؛و بعد از یکی دو ماه با استفاده از کد های زیباسازی و آهنگ های زیبا و دلنشین سعی کردم هرکس برای اولین بار به وبم میاد طالب حضور دوباره در ایستگاه دلتنگی های من باشه؛و بعدش با استفاده از عنوان های تکان دهنده واسه مطالب جدیدم و با استفاده ی اسم هایی که تو گوگل اصولا سرچ میشن کاری کردم که هنگام سرچ تو گوگل وبم سریع و راحت تر در دسترس باشه؛و این در حالی بود که بازدیدکننده ها به تعداد 120رسیده بودن؛درست بود که تا اون روز ترقی فراوانی کرده بودم ولی همیشه عذاب میکشیدم که چرا دلنوشته های شبانه م رو تو وبم نمیذارم از ترس اینکه وبم فیلتر بشه؛آخه نمیدونم میدونین یا نه من هر شب بعد از ساعت 12 که همه تو خونه میخوابن...چراغ مطالعه رو روشن میکنم و درحین گوش دادن به گریه ها و حرفای استاد پناهی،فقط و فقط مینویسم؛شده که بعضی شب ها از بس بهم فشار بیاد که مشکل بیماری قلبی م باز شروع به کار بشه،شده بعضی شبا انقدر داغ کردم که تشک بردم تو حیاط خونمون و تا صبح آسمون رو درازکش نگاه کردم؛چون اگه این کار رو نکنم دق میکنم اونایی که مثل من شبا مینویسن میفهمن حال منو... اگه دقت میکردین تو ماه های قبل من یه یک ماه وبم رو آپ نکردم،خیلی ها نگرانم شده بودن ولی من تو اون یک ماه فقط کتاب میخوندم تا تو نوشته های آینده م احساسی عمل نکنم؛نمیگم فرد آنچنانی هستم...نه...از یه دانش آموز کلاس سوم ریاضی فیزیک چه انتظاری دارین؟؟؟؟انتظار دارین دست شکسپیر رو با نوشته هام از پشت ببندم؟! ولی اگه دقت کرده باشین توی نوشته های من اثرات نوشته های:استاد حسین پناهی،استاد دکترشریعتی،استاد مطهری،شعر های بهرام(همون رپر که عاشقشم) ، شعر های یاس به چشم میاد؛خدا شاهده من قصد تقلید ازین شخصیت های بزرگ ندارم ولی از بس نوشته هاشونو خوندم خودمم عین اینا طرز فکرم یکی شده مخصوصا استاد پناهی؛بالاخره بعد از یک ماه آپ نکردنه وبم تصمیم گرفتم دلو بزنم به دریا و حرف دلم رو بسپرم به قلم... اولش خیلی سخت بود چون دوستام مسخرم میکردن ولی به مرور زمان عادت کردم و به نظر دوتا از استادام پیشرفت فوق العاده ای کردم،برای مثال:اگه مطلب :تلخ ترین بیداری منو خونده باشین متوجه منظورم میشین،من روی اون مطلب درست یک هفته و روزانه 3ساعت کار کردم!!! وقتی که دوستام واسه تولد دوستای دیگه شون میرفتن و عشق و حال میکردن من خونه بودم و قلم به دست مینوشتم...! عجیبه نه؟؟ خب واسه همینه میگم دیوونه م!! عاقل کسیه که بره تولد و با مشروبات مست کنه...نه من که قلم به دست با یه بغض فقط بنویسه...!!

جهانی برای مضحکه

به قـول اسـتاد شـریعتی: در این دنیا خر باش تا سعادتمند باشی لازمه ی سعادت و خوشبختی دو گوش کَر و دو چشم کور است!!! خوش به حال دوستام ناراحتیه قلبی هم ندارن... و فقط میگن:شکم من سیر باشه جیب من پر پول باشه بقیه رو میخوام چیکار!! تو این دوماه اخیر با نوشتنه حرفای دلم موفق شدم بازدیدکننده هامو به عدد 250 در روز برسونم و الان تا این لحظه تعداد کل بازدید کننده هام 35000 نفر هستش که رقم فوق العاده ایه واسه وبی که اکثر نوشته هاش از قبل آماده شده نیست و دلنوشته س؛البته وب های زیادی هستن تو پارسی بلاگ که ممکنه بیشتر از من بازدیدکننده داشته باشن ولی اگه کمی دقت به خرج بدین اونا معمولا متعلق به یک فرد معروف هستش مثلا:وب طرفداران نیوشا ضیغمی یا وب طرفداران محسن یگانه یا... این وب ها جنبه ی اطلاع رسانی و تبلیغات دارن اصولا...پس باید باردیدکننده ی بیشتری داشته باشن؛تو این چند ماه که جدی تر و تند تر مینویسم 3-4بار وبم فیلتر شده ولی چون تنها یار و یاورمه تنها دلخوشیمه به هر دری زدم تا موفق شدم بازش کنم؛مثل یه پدر اندازه ی بچه ی خودم دوسش دارم چون تنها امیدم هستش ولی تو این ماه های اخیر دیگه مطالبم به عنوان مطلب نمونه انتخاب نمیشه و مثل سابق نوشته ی برتر پارسی بلاگ درنمیاد... دلیلش هم برام خیلی روشنه... دیگه ساعت داره 12 شب میشه... برم ادامه ی نوشته هامو بنویسم چون:

بزرگترین زندان...

بـه قـول ناپـلئون بناپارت:هنگامی که دیگران خوابند تو بیدار باش و هنگامی بیدار شدند،تو بیدارتر و هشیار تر، در زندگی از هیچ لحظه ای غافل مباش چون ممکن است همان لحظه،لحظه ای باشد که تمام عمر برایش تلاش کردی و رنج ها کشیدی و اشک ها ریخته ای...! ایشالله سال آینده همین روز همین لحظه اگه جانی باشه اگه دستی باشه اگه قلمی باشه تولد 2سالگیه وبم رو جشن میگیرم...به امید قلم به دست شدن همه ی شما عزیزان.......درپناه حق


نوشته شده در یکشنبه 91/11/8ساعت 3:46 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

اسمشو تقدیر نذار...

اسمشو تقدیر نذار جدایی تقصیر تو بود

همیشه یکی کم میاره این دفعه نوبت تو بود

اگه دوباره دیدمت شرمنده از خودت نباش

زندگی اینه عزیزم یکی میره یـــکی میاد

واسه همینه بعد تو به کسی دل ندادم

آره به قول تو من یه احمق ســـــاده ام

زود باورم میشه وقتی هرکی هرچی میگه

خوب ولی بدون میگذره این روزا یه روزی که

تقاص قلب خورد منو پس میدی یه جوری که

دنبالم میگردی اما منو نمی بینی دیگه

من به یه جایی می رســــــم که واسه 

 لحظه دیدنم باید سر و دست بشکنی

می خوای از نو شروع کنیم من توی قله هام

 ولی متاسفم عزیزم نمی تونم اصلا!

 


نوشته شده در جمعه 91/10/8ساعت 12:22 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

من کافرم...

به نام خدای راستگویان...(راستش را بگو اگر چه به ضررت باشد)...

اول از هرچیز اینو بگم که نمیدونم این نوشته م رو میذارم تو وبم یا نه نمیدونم سیو میکنمش یا

حذف میکنم،آخه همیشه هروقت که میخوام واسه وبم بنویسم،دو روز قبل راجب متن م فکر میکنم

و بعد مینویسمش و گاهی پش اومده که 3ساعت طول کشیده نوشتنم ولی عین دیوونه ها بعد از

اتمام تایپ کردنم ورداشتم حذفش کردم!! چون گاهی اوقات زیادی احساساتی میشم و کنترلم از

دستم خارج میشه و بعدا وقتی که متن م میخونم میبینم که اگه اینو بذارم وبم بــــاز فیلتر میشم

ماجرا برمیگرده به چند هفته قبل که 2تا از کاربرای پارسی بلاگ اومده بودن وب من و مطالبم

رو خونده بودن و خیلی اسلام اسلام...میکردن،یکیشون بهم گفت :تو کافری و اون یکی هم گفت:

شیطان پرست عوضی و... گفت از استاد بی شعوری چون علی شریعتی،شاگردی مثل شما هم زیادیه

 و هرچی بلد بودگفت، اون روز از حرفای اونــا ناراحت نشدم اصــلا اونـارو آدم حـساب نکردم

تا حرفشونم روم اثر بذاره، چون به قول یه نفر که حرفاش رو خیلی دوس دارم:تو کشوری مثل ایران

اگه دیدی عده ای بهت تهمت میزنن و واست پاپوش درست میکنن،خوشحال باش و مصمّم که انقدر به

 هدف والای خودت نزدیک شدی که کارای تو واسشون مهم شده...!دیشب داشــتم برای هزارمین بار

کارتون سینمایی "خوش قدم" رو نگاه میکردم تو شبکه ی نمایش یهو گریه م گرفت،یاد اهداف و

افکار خودم افتادم یاد ترس و تنهایی های خودم افتادم؛آره من یه کافرم چون حقیقت رو مینویسم

من یه کافرم که نمیتونم ببینم و نگم،چون مــــــثل اطرافیانم به فکر خودم نیستم،من کافرم چون

 فشن میکنم،من کافرم چون سه تیغ میکنم،من کافرم چون با دختر حرف زدم، من کافرم چون ریش

نمیذارم... خداییش تنها درد وطن ما حرف زدن با دختره؟؟؟؟حرف زدن با جنس مخالفه؟؟؟؟؟؟؟

خب آره که گناهه ولی منه 17ساله اگه 10سال قبل تو کلاس اول ابتدایی بادخترا همکلاس میشدم

و رفته رفته بزرگ میشدیم،مطــــمئنا وقتی که 15-16-17 ساله میشدم عین آدمای عقده ای

نمیرفتم سراغ دوس دختر پیدا کردن...درسته؟؟ من یه کافرم چون زور نمیگم و نمیخوام زیر

زور برم...! یکی از عزیزان که نسبتا خاطرش برام عزیزه (البته همونطور که میدونین من

دیگه حتی به پدر خودمم اعتماد ندارم چه برسه به غریبه) بهم گفته که شایان خیــــــــلی آدم

غمگینی هستی و همیشه تو خودتی و وبلاگتم متقابلا عین خودت غمگینه ولی من تو 2جــمله

جوابش رو میخوام بدم

1)غمگینم از جهت عاطفی چون :

عـــــشـق مارا میـمیراند تا دوباره زنده ی مان کـند پس اگر به گــــذشـته ات کـمی فـکر کـنی

چــیزی جـز سـکوت برایـت نـمیماند... با سـکوت مـیتوانی بـــه تمام نداشــــته هایت برســـی

2)غمگینم از جهت فلسفی چون:

من یه جـــــــوان ایـــرانی ام غـیرت دارم ، مــثل بـــعـضـیا  نیــــســتـم کـه قـــیــــمــــت دارن

واسه همینه که چه تو باشگاه چه تو کلاس چه تو حیاط مدرسه چه تو مغازه و خونه.همیشه

تو خودمم و اطرافیانم فکر میکنن یه جوری م و بیخیال همه چیزم ، تو کلاس اکثرا حرفام رو

مسخره میکنن و همیشه بلافاصله بعد ازین که معلم آزاد باش تو کلاس اعلام میکنه بعد از

درس همه دور هم جمع میشن و با موبایل گیم بازی میکنن ولی من یه گوشه دفتر به دست

فقط و فقط و فقط مینویسم... چون تنها با نوشتن آروم میگیرم ...

 به نظر من آدم بایستی عین بهلول داننده باشه... چون تو این زمونه تنها راه

وصال به عشقم(وطن) جنون هستش و بایستی خودت رو به بیخیالی بزنی...

دکترشریعتی: من میخواستم در رود خروشان،خلاف  جـــــریان آب حـــرکت کنم و

ماهیانی را نجات دهم غافل از آن که این رود خودش صیـّاد همه ی ماهیان خود بود...

 پس لال میمانم تا با سکوت بلند ترین فریاد هارا سر دهم، و اگر نتوانم خود را بالا

کشم،همانند سیبی میشوم تا با افتادم اندیشه ای را بالا کشم...


نوشته شده در پنج شنبه 91/9/30ساعت 8:3 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

واقعیــــــتش من خیلی میترسیدم این مطلب رو بذارم وبم چــــــون میترســـــــیدم

طبق معـــــــمول واسه یه نویسنده ای که دو خـــط از ته دل مینویـــسه به مــــنم

هزاران تهمت و ننگ بزنن ولی خدارو گــــــــواه میگـــیرم به کعـــبه ای که طــــواف

کردم قسم به حسینی که واسش طبل میزنم قسم که من هدفم ازین نوشته ی

تکان دهنده اینه که یه کوچولو هم که شده باشه به خودمون بیایم... هیچ ربــطی

هم به مسائل سیاسی نداره چون من در حدی نیستم که در این مورد نظر بدم...

من این متن رو گذاشتم تا خودمون رو از دست خودمون آزاد کنیم... چون به نظرم

آزادی هنگامی عملی میشه که از زندان روح خودت و هوس های نفسانی خودت

رها بشی... پس راستش را بگیم اول به خودمون و بعد به دیگران...

 درسته که من میترسم اینو جدی میگم... ولی عاشق این سخن ام:

شکسپیر:شجاعت یعنی،بترس،بلرز،ولی یک قدم بردار... ترس برادر مرگ است...

خانه سرخ است

...MY  DEVISE...

خانه ی من سرخ هست...

MY HOME IS ABLUSH...

من میجنگم برای خودم...

I WARING FOR ME...

برای مادرم ، برای پدرم،برای خواهرم،برای برادرم...

FOR MY MOTHER,FOR MY FATHER,FOR MY SISTER,FOR MY BROTHER...

برای همسرم،برای فرزندم، برای وطن ام...

FOR MY WIFE,FOR MY CHILD,FOR MY COMPATRIOT...

برای دفاع از حقّم ، برای آزادی و برای سرزمین ام...

FOR DEFENDING MY RIGHTS,FOR FREEDOM AND FOR MY HOME...

در این جنگ،شاید من صدمه ببینم،شکنجه شوم...

IN THIS WAR,I MAY GET HURT,I GET EXCRUCIATED...

به من تجاوز بشود و توهین شود و شاید کشته شوم...

I GET RAPED AND I GET INSULTED AND I MAY GET KILLED...

شاید امروز آخرین روزی باشد که طلوع آفتاب را می بینم...

MAYBE TODAY IS THE LAST DAY TO SEE THE SUNRISE...

شاید این آخرین خداحافظی بین من و مادرم باشد...

IT MAY BE THE LAST GOODBYE BETWEEN ME AND MY MOTHER...

و این لبخند به هنگام دیدن پرچم های آزادی؛ آخرین لبخندم...

AND THIS SMILE MAYBE THE LAST SMILE WHEN I SEE THE FREEDOM FLAGS...

پس اگر من رفتم...

SO IF I LEFT...

و اگر چشم هایم تا ابدیت بسته شد...

AND IF MY EYES HAVE BEEN CLOSED UNTIL ETERNITY...

برای من گریه نکن...

DON"T CRY FOR ME...

به من افتخار کن و راهم را ادامه بده...

BE PROUD OF ME AND CONTINUE MY WAY...

و هر گاه در این راه احساس تنهایی کردی...

AND WHENEVER YOU FEEL ALONE IN THIS WAY...

مرا به یاد بیار...

REMEMBER ME...

من همیشه ، در هر ثانیه ی این تولد ، با تو خواهم بود...

I ALWAYS,IN EACH SECOND OF THIS BIRTH...

 

Diarist : Mr.Shayan.Kعصبانی شدم!


نوشته شده در سه شنبه 91/9/21ساعت 6:7 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

خانه ی ویرانه دلم...

 در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
 کس جای، درین خانهء ویرانه ندارد
 دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
 کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
 در بزم جهان جز دل حسرتکش ما نیست
 آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد
 گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی؟
 گفتا: چه کنم دام شما دانه ندارد
 در انجمن عقل فروشان ننهم پای
 دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
 تا چند کنی قصه ز اسکندر و دارا
 ده روزهء عمر این همه افسانه ندارد

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 دلم شکست sh  


نوشته شده در چهارشنبه 91/9/15ساعت 9:8 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

دکتر علی شریعتی: حسین سرافرازترین  شکست خورده ی  تاریخ بشری  است...؛اگر بردن را بلد نیستی ،همانند حسین خوب باختن را بیاموز...!! شاید نتوان که باطل را ساقط کرد ولی بی گمان می توان رسوایش ساخت...!!

------------------------------------------------------------------------------------

تو قوانین سایت قرار دادن عکس غیر اخلاقی و خودکشی و... ممنوع هستش ولی از جناب مهندس فخری خواهش میکنم  اجازه بدن  این عکسی که این زیر قرار دادم باشه،آخه این عکس تو هاردم بود حیفه تو وب نباشه... 

سر آقا حسین...

دکتر علی شریعتی:درعجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم وستم زندگی می کنندوبر حسین می گریند که آزادانه زیست وآزادانه مرد.....

--------------------------------------------------------------------------------------

سلام امیدوارم حالتون مثل همیشه( دروغ دروغ ) خوب باشه!!! ما  ایرانی ها  ارادت خاصی به اهل بیت و مخصوصا خدمت آقا اباعبدالله داریم ولی تا حال به این فکر کردین که چرا وقتی اسم یکی از شهدای کربلا به گوشتون میخوره یه جور و یه حال دیگه ای میشین،هر کسی توی اون گوشــــــــــــــه ی دل پرخونش به یه شخصی از شهدای کربلا متوصّل میشه و منم ازین قائده مستثنا نیستم؛نمیدونم چرا وقتی شعری یا مطلبی راجب زینب کبری (س) میشنوم اتوماتیک وار تمام صورتم پر از اشک میشه،نمیدونم این چه مصلحت و حکمتیه،اصولا من یه فردی ام که واسه هر نوحه و مرثیه ای گریه ام نمیگیره ولی وقتی یه بیت از زینب به گوشم میخوره تمام وجودم میلرزه،شاید واسه اینه که به یاد معجر و کشف حجابش میوفتم شاید به یاد سنگ هایی میوفتم که هنگام ورودش به شام تمام مردم به سر و صورتش میکوبیدن،آره...به صورت دختر خلیفه ی مسلمین امیر المومنین سنگ میکوبیدن؛شاید به یاد دل داری دادن هاش توی خیمه ها به رقیه تو شب هایی که دیگه ابالفضل نبود از یتیم ها نگهداری کنه و سخنرانی کوبندش جلو یزید میوفتم شاید  به یاد نوازش کردن های سر بریده ی برادرش میوفتم؛نمـیــــدونم...  ولی این رو میدونم که طبق فرمایش بزرگان: به دست آوردن چیز ارزشمندی اگرچه سخت است ولی مطمئنا نگهداری و حفظ آن به مراتب مشکل تر می باشد... محمد(ص) اسلام را به دست آورد ولی حسین حفظش کرد،حسین اقتدار و سربلندی اسلام  را به اثبات رسانید ولی زینب حفظش کرد... پس کار زینب به مراتب سخت تر از همه چیز بوده؛ همیشه آرزو داشتم که اسم خواهر یا دخترم روزی زینب باشه ولی تو این روزگار دیگه این اسم ها دِمُده شده و جاشونو اسم هایی مثل: ملیکا،الیکا،سارینا،مانیا،کاترینا و...که حتی خودشونم معنای این اسم هارو نمیدونن گرفته؛ واقعا متاسفم واسه فرهنگ خودم!!! واسه افکاری که به اسم به این قشنگی دِمُده میگن؛ واژه ی زینب به معنای: زینتِ پدر؛ زینب به حسین وفادار بود و اقتدار برادرش رو حفظ کرد ولی هیچ از خودتون پرسیدین که ما تو این سال ها ، جز گریه و زاری (البته به صورت نا آگاهانه) کاری کردیم؟؟؟ خداییش واسه چند لحظه هم شده به این سوالم فکر کنین...از کربلا چی میدونیم؟؟؟ آیا کربلا فقط یعنی گریه و زاری؟؟؟ فقط یعنی واسه زخم های حسین گریه کردن؟؟؟ از هدف حسین چی میدونیم؟؟؟ واسه هدف حسین چی کارا کردیم؟؟؟  به قول استاد پناهی :نه ،من کافر نیستم زیرا به گفته هایم ایمان دارم... تو ذهنم یک تریلی محال دارم...ما چرا میفهمیم؟؟؟ ما چرا میدانیم؟؟؟ ما چرا میپرسیم؟؟؟

-------------------------------------------------------------------------------------

دکتر علی شریعتی:آنان که رفتند کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند...وگرنه یزیدی اند...

 زینب با ما سخن بکو...

دکتر علی شریعتی:ما داستان کربلا را از روز تاسوعا می دانیم وعصر عاشورا ختمش می کنیم...بعد دیگر نمی دانیم چه شد!

---------------------------------------------------------------------------------------

اینم نوشته ی کامل از استادم شریعتی...گل تقدیم شما

زینب با ما سخن بگو...

ای خواهر و ای برادر ؛ ای شما که به انسان بودن معنا دادین

و به آزادی ،جان ؛و به ایمان و امید ، ایمان و امید ؛و با مرگ

شکوهمند خویش به حیات ،زندگی بخشیدید ؛آری ای دوتن...

از آن روز دردناک که خیالی از تصوّرش می هراسد و دل

از دردش پاره می شود، چشمان این ملّت از اشـــک خشک

نشده است...

توده ی ماه قرن ها در عشق به شما می گریند ،وگرنه عشق

تنها با اشک سخن می گوید...؟! یک ملّت در طول تاریخ در

اندوه شما زجّه می کنند ؛ به جرم این عشق تازیانه ها خورده

و قتل عام ها دیده و شکنجه ها کشیده، و هرگز نام شما دو

تن از لبش و یاد شما از خاطرش و آتش بی تاب عشق شما

از قلبش نرفته است؛ هر تازیانه ای که از دژخیم خورده

است ،داغ مهر شما را بر پشت و پهلویش نقش کرده است

ای زینب... ای زبان علی در کام ؛ با ملّت خویش حرف

بزن... ای زن ؛ ای که مردانگی در رکاب تو جوانمردی

آموخت ؛ای زبان علی در کام ای رسالت حسینی بر دوش

ای که از کربلا می آیی و پیام شهیدان رادر میان هیاهوی

همیشگی غدّاره بندانِ جلّادان همچنان به گـــوش تاریـــــخ

میرسانی زینب با ما سخن بگو ،ای دختر علی مگو که بر

شما چه گذشت... مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی

مگو که جنایت در آنجا به کجا ها رسید؛مگو که خداوند آن

روز عزیزترین و پرشکوه ترین ارزش ها و عظمت هایی

که آفریده است؛ یکجا در ساحل فرآت و بر روی ریگ

زار های تپیده ی بیابان تفت چگونه به نمایش آورد...؟؟!!

و بر فرشتگانش ارزه کرد تا بدانند که چرا می بایست بر آدم

سجده کنند...

آری زینب نگو که در آنجا به شما چه گذشت...

نگو که دشمنانتان چه کردنند...؛ دوستانتان چه کردنند؟؟؟

آری ای پیامبرِ انقلاب حسین ما می دانیم ما همه را

شنیده ایم ،تو پیام کربلا را پیام شهیدان را به درستی

گذارده ای... ولی ما لیاقت درک آن را نـــــداریم؛

زینب با ما سخن بگو که چرا اهداف و شخصیت برادرت

برایمان گم شده است،با ما سخن بگو که چرا از کودکی

برای برادرت اشک میریزیم در حالی که از هدف

والای او اطلاع کافی نداریم... ای زینب بگو

که حسین برای گریه و زاریه بعد از خود به نبرد

با کفر نرفت،بگو که هدفی داشت که بعد ازین همه

سالیان سال هنوز برای ما ناشناخته است...!!!

و از روی عادت و بخاطر دردها و مشکلات  خودمان

برای حسیـــــــــــــن گریه و زاری میکنیم...!!

حسین هدفی بزرگ داشت که ما هیچگاه درکش نخواهیم کرد

آری زینب ما میخواهیم حسین ات را...میخواهیم اهدافش را ...

ولی شناخت شما را از ما گرفته اند و از کودکی سختی هایتان

را در گوشمان خواندند...

آری زینب با ما سخن بگو،شاید کسانی باشند بین ما

که خود را از به خواب زدگیه خویش بیدار کنند...

با ما سخن بگو؛شاید راه نجاتی باشد زینب جان...

 

"استاد شهید علی شریعتیدوست داشتن"


نوشته شده در پنج شنبه 91/9/2ساعت 6:54 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

سلام نوکران و کنیزانِ حسین (ع)...گل تقدیم شما

آقای من...

 

قبل از همه،فرا رسیدن ماه محرم رو خدمت همه ی شما عزیزان تسلیت

میکم و امیدوارم ازیـــــــن 40روز مقدس ،بهره ی کافی رو ببرید...

ببخشید به قولم وفا نکردم و روز 23آبان آپدیت نشد وبم ،آخه دیگه وبم

یکم عمومی تر و رسمی تر شده دیگه نمیخوام راجب 23آبان چیزی بنویسم

و ازون قولی که بهتون تو مطلب قبلی داده بودم پشیمون شدم چون این روزا

معلم زبان فارسی م آقای حکمت،معلم ادبیاتم  استاد قائمیان(برادرِ آقای فرهاد

قائمیان همون بازیگری که تو بسیاری از فیلمای برتر سینما بازی میکنه)

معلم تاریخ م  استاد اشرفی ، معاون فرهنگی موسسه نخبگان آقای جماعتی

از وبم دیدن میکنن و هرروز میان مطالبم رو میخونن البته اکثر اتفاقات منو

میدونن ولی بالاخره زشته دیگه وقتی دبیر ت تو وبت میاد راجب دختر بنویسی!!

البته من چاپلوس نیستم اونایی که منو دیدن اینو میدونن ولی رعایت ادب مقابل

معلمانم واجبه واسه همین ازین به بعد عمومی تر مینویسم...

بالاخره یک سال گذشت و دوباره افتخار نوکری واسه اربابم حسین رو پیدا کنم؛

اربابی که تنها امید و دلخوشیه زندگیمه،همونی که افتخار داشتم وقتی که 10ساله

بودم رفتم پابوسش و یکی از معنوی ترین مسافرت هام بود،توی اون سفر در

نجف اشرف با شخصی ملاقات کردم که حتی تو خواب هم اون شب رو نمیدیدم

یکی از شب های دی ماه سال 84 بود که اون اتفاق برام افتاد که بعد از اون اتفاق

تازه فهمیدم چی شده!!! ولی افسوس که دیر شده بود،به مامانم قول شرف دادم که

اون اتفاق رو به کسی نگم حتی به بابام هم توی این 7سالی که ازون شب میگذره

نگفتم... منی که اون قدر پاک بودم که به اون افتخار رسیدم حالا چطوری شدم...!!

چی بودم و چی شدم...!!! بگذریم،منم مثل همه ی اردبیلی ها نوکر و غلام حسینم

مثل همه ی اردبیلی ها عاشق ابوالفضل ام،...

یا ابوالفضل...

مثل همه ی اردبیلی ها،هر غلطی هم

سایر روز های سال بکنم تو ایام محرم محاله که پام رو کج بگذارم... افتخار

میکنم که تو شهری زندگی میکنم که به گفته ی آمار و ارقام جهانی : حسینی ترین

شهر دنیا هستش،تسبیح گرفتن تو دست و ریش گذاشتن هم بلد نیستم  مثل اکثر

جوونای اردبیل... تو شهری که از جانی ترین فرد زندان گرفته تا کودکان و بچه ها

تا دانشجو ها تا پیر مردها همه یکدست وقتی زیر علم آقام ابوالفضل قرار میگیرم

همه چیز دنیا همه دخترانی که تا چند لحظه آرزومون بود باهاش باشیم از یادمون

میره... منم از 10سالگی نزد بزرگان طبل زنی رو یاد گرفتم(طبل زنی به روش

اردبیل) آخه طرز طبل زنی تهران و دیگر شهر ها کلا با ما متفاوته، مال اینجا

خیلی سخت تره و متقابلا خیلی دلنشین تر؛امروز هم مسابقات فوتبال آموزشگاهی

شروع شده بود و از ساعت 7صبح تا 7شب فوتبال بازی کردم و دارم میمیرم

و الان رفتم یه دوش گرفتم و بهم از مسجد محله ی بـــــــــــــــــــــــــــــــوق  زنگ زدن

تا برم و طبل شون رو بزنم منم با افتخار قبول کردم؛شاید واسه خیلی هاتون طبل

زنی بی معنا باشه ولی اگه به عمق طبل زنی اردبیل برین تازه متوجه میشین که

طبل زنی بیشتر از مرثیه و سینه زنی و زنجیر زنی اشک آدم رو درمیاره البته

بازم میگم تا وقتی طبل زنی اردبیل به گوش ت نخورده درک نمیکنین که من

الان چی میگم... عموی من یکی از بزرگترین شاعران تاریخ اردبیل هستش

عمویی که بنا به دلایلی 8سال پیش از دنیا رفت عموی من کسی نیس جز

"مرحوم استاد سیّد حجّت معنوی (معروف به میر حجّت)" که اشعار بسیار

خارق العاده ای رو در وصف کربلا و اهل بیت(ع) سروده که فوق العادس

که همه ی  اردبیلی ها عمو م رو میشناسن و با اشعارش آشنا هستند...

حرفام رو با چند تا بیت از اشعار استاد یحیوی(برترین شاعر اهل بیت ایرانی)

استاد یحیوی

که ایشون هم اردبیلی هستند و مقام معظم رهبری مستقیما وقتی به اردبیل

اومده بودند ، راجب استاد یحیوی سخنان بسیاری گفتند که باعث افتخاره واسه

شهرمون، اینم از بهترین بیتی که توی این17سال راجب حسین(ع) شنیدم...:

حُسِین غَرقِ بَلا سیماسی خندان       حُسین حِیرَتدَ گویدی کاییناتی

حُسین پاینده  اِتی اَصـــــــــلاتی        حُسِینَن اولدی ایسلامین نجاتی

اگر قرآنَ واردور اعــــــتقادون              حُسینین سوزدَری قُرآن دی والله

 

 

 معنی:حسین غرق در بلاو غم و اندوه هستش ولی بازهم لب هاش میخنده و هنوزم واسه

پیروزی نهایی امیدواره،حسین تمام کاینات و جهانیان رو با این کارهاش در شگفت و

حیرت گذاشت،حسین نماز رو به اثبات رسانید و رهایی اسلام توسط حسین انجامید

اگه به قرآن و آیاتش معتقدی شک نداشته باش که حرفای حسین چیزی از قرآن کمتر

نداره و به ولله قسم که حرفای حسین حرفای خدا هستش


نوشته شده در جمعه 91/8/26ساعت 1:24 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

Design By : Pichak