سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه

خانه ی ویرانه دلم...

 در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
 کس جای، درین خانهء ویرانه ندارد
 دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
 کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
 در بزم جهان جز دل حسرتکش ما نیست
 آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد
 گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی؟
 گفتا: چه کنم دام شما دانه ندارد
 در انجمن عقل فروشان ننهم پای
 دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
 تا چند کنی قصه ز اسکندر و دارا
 ده روزهء عمر این همه افسانه ندارد

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 دلم شکست sh  


نوشته شده در چهارشنبه 91/9/15ساعت 9:8 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

آخرین حرف تو چیست؟؟

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست


نوشته شده در پنج شنبه 90/11/20ساعت 2:33 صبح توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست



سر تا پای‌ خودم‌ را که‌ خلاصه‌ می‌کنم، می‌شوم‌ قد یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌
که‌ ممکن‌ بود یک‌ تکه‌ آجر باشد توی‌ دیوار یک‌ خانه
یا یک‌ قلوه‌ سنگ‌ روی‌ شانه‌ یک‌ کوه
یا مشتی‌ سنگ‌ریزه، ته‌ته‌ اقیانوس؛
یا حتی‌ خاک‌ یک‌ گلدان‌ باشد؛ خاک‌ همین‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره



یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ ممکن‌ است‌ هیچ‌ وقت
هیچ‌ اسمی‌ نداشته‌ باشد و تا همیشه، خاک‌ باقی‌ بماند، فقط‌ خاک
اما حالا یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ وجود دارد که‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بکشد
ببیند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد.


یک‌ مشت‌ خاک‌ که‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود،
انتخاب‌ کند، عوض‌ بشود، تغییر کند

وای، خدای‌ بزرگ! من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاک‌ انتخاب‌ شده‌ هستم
همان‌ خاکی‌ که‌ با بقیه‌ خاک‌ها فرق‌ می‌کند



من‌ آن‌ خاکی‌ هستم‌ که‌ خدا از نفسش‌ در آن‌ دمیده
من‌ آن‌ خاک‌ قیمتی‌ام

که می خواهم تغییر کنم......... انتخاب‌ کنم
وای بر من اگر همین طور خاک‌ باقی‌ بمانم


الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی, همدردی کنم.. پیش از آنکه دوستم بدارند, دوست بدارم

زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شوی

بیش از آنکه مرا بفهمند, دیگران را درک کنم


نوشته شده در پنج شنبه 90/11/20ساعت 2:29 صبح توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

خدا حافظ...

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه
یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند
یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند
تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو
خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم
نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی
تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم
خداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی
...
طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ .....!

 

خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها
بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا
خداحافظ خداحافظ
همین حالا
خداحافظ


نوشته شده در پنج شنبه 90/11/20ساعت 2:23 صبح توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

  • 1. چه امید بندم در این زندگانی
    که در ناامیدی سر آمد جوانی
    سرآمد جوانی و ما را نیامد
    پیام وفایی از این زندگانی
  • 2. بنالم زمحنت همه روز تا شام
    بگریم ز حسرت همه شام تا روز
    تو گویی سپندم بر این آتش طور
    بسوزم از این آتش آرزوسوز
  • 3. بود کاندرین جمع ناآشنایان
    پیامی رساند مرا آشنایی؟
    شنیدم سخن ها زمهر و وفا، لیک
    ندیدم نشانی ز مهر و وفایی
  • 4. چو کس با زبان دلم آشنا نیست
    چه بهتر که از شِکوه خاموش باشم
    چو یاری مرا نیست همدرد، بهتر
    که از یاد یاران فراموش باشم
  • 5. ندانم در آن چشم عابدفریبش
    کمین کرده آن دشمن دل سیه کیست؟
    ندانم که آن گرم و گیرا نگاهش
    چنین دل شکاف و جگرسوز از چیست؟
  • 6. ندانم در آن زلفکان پریشان
    دل بی قرار که آرام گیرد؟
    ندانم که از بخت بد، آخر کار
    لبان که از ان لبان کام گیرد؟
  • 7. شعری از دکتر علی شریعتی

نوشته شده در چهارشنبه 90/11/12ساعت 9:4 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

عشق عبارت است از همه چیز را برای یک هدف دادن و به پاداشش هیچ چیز نخواستن ، این انتخاب بزرگی است ، چه انتخابی!

  • 1. اماچه رتجی است لذتهاراتنهابردن وچه زشت است زیباییهاراتنها دیدن،وچه بدبختی آزاردهنده ای است تنهاخوشبخت بودن.آری دربهشت تنهابودن سخت تراز کویر است.استادشریعتی
  • 2. باتو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
    باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
    باتو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
    باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
    و ابر،حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
    و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد
  • 3. باتو، دریا با من مهربانی می کند
    باتو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
    باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
    باتو، من با بهار می رویم
    باتو، من در عطر یاس ها پخش می شوم
    باتو، من در شیره ی هر نبات میجوشم
    باتو، من در هر شکوفه می شکفم
    باتو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم
    باتو، من در روح طبیعت پنهانم
    باتو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
    باتو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.
    بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
    بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
    بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند
    بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
    بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
    ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
    و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند
  • 4. بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
    بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
    بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
    بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
    بی تو، من با بهار می میرم
    بی تو، من در عطر یاس ها می گریم
    بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
    بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم
    بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
    بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم
    بی تو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، درتنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
    درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ وپ رکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من ، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک ، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند.

نوشته شده در چهارشنبه 90/11/12ساعت 9:2 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

عشق چیست؟

از کودکی پرسیدند عشق چیست؟گفت:بازی

به نوجوانی گفتند عشق چیست؟گفت:رفیق

به جوانی گفتند عشق چیست؟گفت:پول و ثروت

به پیری گفتند عشق چیست؟گفت:غم

به عاشق گفتند عشق چیست؟چیزی نگفت.آهی کشید و سخت گریست.


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/12ساعت 8:52 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |


Design By : Pichak